۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

شبِ سرهای بریده (قسمت اول)

به خواستِ خدای خردمند اهورامزدا و در زیر سایۀ

بالهایش بر آن شدم تا با چند تن از دوستانم گوماتۀ مگوش را

بزنم و سر از تن او و بزرگانِ دولتش جدا کنم. در آسمان این

نشانه را دیدم : هفت عقاب کرکسی را دنبال کردند و کشتند. و

این رویداد پس از فرو شدنِ خورشید رخ داد.

(از کتیبۀ دیوارِ زرینِ کاخ پاسارگاد)

نود روز و یک شب پس از مرگِ شاه بزرگ کمبوجیه در اثر عفونت زخمِ خنجرِ زهر آلود ، بار دیگر تصاویری از آن بشارتِ شکوهمند و میمون در پیش چشم داریوش مجسم گردید. لرزه بر اندامش افتاد ، نفسش بند آمد ، با شانه به تیردانِ هوتانه ، بزرگ نجیب زادۀ پارسی خوردو زیر لب غرغری کرد. همراهان ، ناآرام پشت سرش می رفتند. از برخورد فلزِ شمشیر بر زره صدای آهسته ای برخاست . در مسیر تندبادِ شنی که از کوهستان می وزید و مثل سنباده پوست را می خراشید، سر و کمر خم کردند و به تاریکی زیر طاقِ دروازه ای پناه بردند. از مشعلِ نیم سوخته بوی گندی برمی خاست. ماه کامل ، به رنگ سرخ ، مثل طبق بزرگی از مسِ صیقل یافته بر فراز کوههای شرقی نور افشانی می کرد. نور مهتاب گویی پله ها ، سکو ها ، دیوارها و میدانهای قصر تابستانی سیکَ یَ وُوَ تیش(1)را با قشری از خون پوشانده بود . شب از نیمه گذشته بود . زوزۀ تندباد چند نفس آرام گرفت. داریوش با نوکِ نیزه به کنگره های کم ارتفاع دژ که در وسط محوطۀ پوشیده از سنگریزه قرار داشت ، اشاره کرد و گفت:

_اینک خستگی شان در اوج و ماندگی شان بیشتر از همیشه است.

تنها در چند نقطه از مجموعۀ بزرگ و پر از دیوار و بامِ کاخ آتشِ تیز به چشم می خورد:

_برویم. به یاری اهورامزدا سر از تن همه شان جدا می کنیم!

بَگَ بو خشۀ نجیب زاده آهسته گفت:

_در زیر سایۀ بالهایش. آری ، حق با توست . اکنون بهترین ساعت است . برویم و کار را تند و پاکیزه و بی رخمانه یکسره کنیم . آن پرندگان .....نشانه ای که در آسمان دیدیم ، صریح و روشن بود.

گئوبَروَه تفی برزمین انداخت و گفت:

-رحم ؟ رحم بر گوماتۀ گوش بریده؟ رحم بر برادرِ دروغینِ شاهِ مُرده؟پیش به سوی دروازه!

هوتانه مشعل را در مسیر باد گرفت. مشعل فروزان شد و هزاران جرقه به آسمان برخاست .داریوش با دست چپ نیزه را بلند کرد و به دستۀ خنجرهایش که نوکشان به قشر ضخیمی از زهر آلوده بود ، دست کشید . گئوبَروَه، نجیب زادۀ پیر ، پسر مردونیه و پدرِ همسر داریوش دست بر شانۀ دامادش نهاد و با کمر افراشته و گامهای بلند به سوی دروازۀ حصار دژ رفت . نجیب زادگان پارسی ویندَه فَرنۀ (2) ، اَردی مَنیش ، بَگَ بو خشۀ ، ویدَرنَ ، هوتانه ، گئوبَروَه یکی پس از دیگری در پی او به راه افتادند. هفت مرد عبوس ، هفت مردِ مصمم ، هفت نجیب زاده از اعقابِ نجیب زادگان که همه یک هدف داشتند: مرگِ گوماته.

شنهایی که توفان به شهر کوچکِ کوهستانی آورده بود، در زیر پاشنۀ نیم چکمه ها پراکنده شد. گویی همۀ مردم به خواب رفته بودن. گوماتۀ تاج دزد هم لابد در آغوش زنانِ هرزۀ بابلی اش غنوده بود.

همدستان و هم سوگندانِ داریوش، این فرزندانِ کهن ترین خاندانهای خشترۀ(3) پارسَگامها را تندتر کردند و صفِ راست ایستادند. بادِ تند از مشعلها جرقه و دوده بر دستانِ دروازهبانان می بارید، دامنِ قباها را چون تازیانه بر ساق پایشان می زد و انتهای آستینها و پیشانی بندها را مثل پرچم تکان می داد . عرقِ زیر بغل و تختِ شانۀ داریوش چون یخ سرد بود . کوشید خونسرد بماند و از دیدگاهِ بیست سربازی که از اتاقکهای کنار دروازه بیرون آمده بودند به خود و همراهانش بنگرند. نیزه اش را پیش برد ، میلۀ نیزه را واژگون نمود و با انار طلائیِ ته نیزه به دروازه بان اشاره کرد:

-دروازه را بگشاید.

آرام بود . طی هفت سال خدمت به عنوان نیزه دار در سمت راستِ شاه بزرگ کمبوجیه آموخته بود هیجانش را تا حد نهایت مهار کند و مثل مجسمه صامت بماند:

_فرمانروا گوماته ما را در این ساعتِ غیر معمول احضار کرده است .

دروازه بانِ ریش سفید ، هفت مردی را که در برابر دروازه صف کشیده بودند، برانداز کرد؛ مردان بلند قامت و تنومند و سیاه مویی با ریش مجعد دید که حاشیۀ قبایشان زربفت بود و برقِ کِدِر سلاحهایشان نشان می داد که پاکیزه اما کارکرده و جنگ دیده اند. و پیرمردی را دید که موی سر و ریشش سفید بود . انارِ طلایی ته نیزۀ داریوش نشانۀ موقعیت و درجۀ والای او بود . دروازه بان می دانست که داریوش پسر شهربانِ پارسَاست. از قباهای نجیب زادگان بوی عطر و روغنهای خوشبو بر می خاست. مچ بندها و بازوبندهای طلایشان در نور مشعل می درخشید. دروازه بان سر تکان داد و آ هسته با دست اشاره کرد .

_کلون دروازه را بردارید و راه را برای این هزاره پاتیش(4) و نجیب زادگان همراهش باز کنید. فرمانروا لابد می داند چه می خواهد.

سه مرد مسلح دوان دوان به اتاقک نگهبانی رفتند و از راهروی باریکی خود را به پشت دروازه رساندند. همراهان داریوش ساکت و صامت در زیر قبا دست بر قبضۀ شمشیر فشردند................................

1-یکی از کاخهای تابستانی شاهان هخامنشی و اقامتگاه گوماته(بردیای دروغین). به نقلِ کتیبۀ داریوش در بیستون ف این کاخ در نی سایَ در سرزمین ماد قرار داشت.

2-در این کتاب نام دوستانِ هم سوگندِ داریوش را مطابق متن کتیبۀ بیستون آورده ایم. هرودوت و سایر مورخین یونانی ، وینده فرنه را اینتافِرنِس ، بَگَ بو خشه (خدابخش ) را مگابیز و گئوبَروَه را گبریاس نامیده اند.

3-ایالت-استان(شهر)

4-فرمانده هزار سرباز در سپاه جاویدان.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر